زبانحال حضرت رباب در ورود کاروان به کربلا
از ابــتــدای راه دائـــم بــیقـــرارم حق دارمآخر! مادرم! دلشوره دارم گرما کشیدن روزها بسیار سخت است با شیرخواره در بیابان کار سخت است هروقت با عزت به محمل مینشینم هی ذکـر میگـویم بلا دیگر نـبـیـنم اصلا بلا باشد!علی اکـبر که داریم وقت خطرها ساقی لشگر که داریم چشم غریبه تا سوی محـمل میافتد کارش به شمشیر ابوفـاضل میافتد زینب دلش لبریز از حس غرور است در کاروان هرچیز میخواهیم جور است پوشیه کافی چـادر ومعجـر فراوان در دست و گوش بچهها زیور فراوان از لطف سـقـا مشکها لبـربز آبـند مثل فـرشـتـه بچـههـا آرام خـوابـنـد شکر خدا خـورشید هم ما را نـدیـده آقا خـودش سایه سـر مـاها کـشـیده از معنی این سرزمین هم ترس دارم کرببلا یعنی غـم! از غـم ترس دارم میترسم از سرنیزهها از طبل هاشان میتـرسم از خـار مغـیـلان بیـابـان میترسم اینمعـصومهها تنها بمانند یک یک به زیر سُم مرکبها بمانند میترسم از ذبحی که با تکبیر باشد طفلم به جای شیر سهمش تیر باشد ای وای از آن نحری که خنجر کُند باشد سهم عـقـیـله حـرفهـای تـنـد بـاشد ای وای ازآن روزی که یک لشکر بخندند نامحـرمان دسـتان زینب را ببـنـدند روزی نیـاید چـشمها ما را ببـیـنـدد زینب سـلام الله عـلیـهـا را ببـیـنـنـد ای کاش ناموس عـلی زنـدان نباشد قـرآن به روی شاخه آویـزان نباشد |